رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۱

سرنوشت

گاهی با خود می‌اندیشم. آیا مسیر درست را رفته‌ام؟ شاید من نباید مسیر را انتخاب کنم. شاید او چیز دیگری می‌خواهد. شاید این من نیستم که باید شاد شوم. شاید باید دیگران را شاد کنم. ... مسیرم را پاک خواهم کرد. خود را به دست سرنوشت خواهم سپرد. سرنوشتی که او تعیین خواهد کرد...

خواب شیرین

تقدیم به دو دوستی که خیلی برای من ارزشمند هستند... امیدوارم من را به خاطر سبکی متن ببخشند. چه خواب شیرینی بود. گویی نصف راه را در خواب بوده‌ای. ولی در میانه‌ی راه تو را بیدار می‌کنند و چشمانت را که باز می‌کنی خود را در وسط جاده می‌یابی. نه راه رفت کوتاه است و آسان و نه بازگشتن ممکن. به گذشته فکر می‌کنی. به مسیری که پیمودی. چه شیرین بود. ولی با دیدن بیابان جلوی رویت... بغض گلویت را می‌فشارد. چیزی در ذهنت می‌گوید: اگر ادامه ندهم همه‌ی مسیری که پیموده‌ام بیهوده خواهد بود. با خاطرات سفر چه خواهم کرد؟ تصمیم خود را می‌گیری و با تمام انرژی به جنگ جاده می‌روی. گام‌هایت را محکم برمی‌داری. اما هر چه جلو می‌روی گویی راه کش می‌آید. باد، باران،... گویی همه علیه تو قیام کرده‌اند. هر قدر هم که قوی باشی باز خستگی به سراغت خواهد آمد. و به دنبال آن نا امیدی... سرانجام تسلیم می‌شوی و می‌ایستی. به سختی‌هایی که کشیده‌ای فکر می‌کنی و آرزو می‌کنی که ای کاش این سفر را آغاز نکرده بودم. نزدیک است که نا امید و از ادامه‌ی سفر منصرف شوی. اما در همین لحظه جرقه‌ای در دلت هدفت را به یادت می‌آورد. ... آری. مسیر عشق

مهربان من!

بوی گل‌های درخت اقاقیا، صدای آواز پرندگان، طلوع زیبای خورشید و حتی تلاش مورچه‌ای برای جمع کردن غذا ... زندگی زیبا نیست؟ زندگی زیباست تا وقتی چشمانم می‌بینند. تا وقتی می‌توانم زیبایی‌هایی که آفریده‌ای را ببینم. و اگر نتوانم ببینم؟ کافیست بتوانم بیاندیشم. تا وقتی قدرت فکر کردن دارم. بیاندیشم...  به تو... تویی که همیشه خود را از من پنهان کردی! قلبم و فکرم از آن توست. هیچ وقت تو را ندیده‌ام ولی... هر لحظه می‌بینمت. در بوی گل محمدی، در زیبایی گام‌های ظریف یک حشره. در درختی که تنومند و مغرور ایستاده و تو را ستایش می‌کند. به این امید زنده‌ام که روزی روی زیبایت را ببینم. ببخش اگر به زبان زمینی‌ها صحبت می‌کنم. جز این به من یاد نداده‌اند. به من می‌آموزی، زبان فرشتگانت را؟ تا شاید بتوانم آن گونه که لایق توست تو را ستایش کنم. اما اکنون چه کنم؟! وقتی به تو می‌اندیشم غوغایی در دلم برپا می‌شود اگر حرف نزنم می‌ترکم! تو آنقدر خوب و مهربانی که نمی‌توان از تو نگفت. نمی‌توان به تو اندیشید و لب به ستایشت نگشود. پس لطفا از من بپذیر این نیایش کودکانه‌ام را...

دانلود فایل های تورنت با لینک مستقیم!

اصلاحیه: متأسفانه اکثر سایت‌ها از جمله سایت Ravishare خدمات رایگان تورنت خود را بسته‌اند و روش گفته شده در این پست بدون پرداخت پول ممکن نیست. در صورت یافتن روشی جدید، اون رو در قالب پست جدیدی منتشر خواهم کرد و در این‌جا به پست جدید لینک خواهم داد. -------- پست قدیمی: به نظر من کلا تنوع چیز خوبیه! :) به خاطر همین ممکنه هر نوع پستی این جا پیدا کنین! ;) تا حالا شده بخواین یه فایل تورنت (torrent) رو از طریق پروتکل بیت تورنت (BitTorrent) دانلود کنین ولی یکی از مشکلات زیر رو داشته باشین: ۱- سرویس دهنده ی اینترنت شما پورت ها رو بسته یا به هر نوعی امکان اتصال از طریق پروتکل بیت تورنت وجود نداره. ۲- تعداد seederهای فایلی که میخواین دانلود کنین خیلی کمه و سرعت دانلود پایینه. ۳- seeder ها همیشه در دسترس نیستن و گاهی باید کلی منتظر بمونین تا در دسترس قرار بگیرن و شما مشکل محدودیت زمانی برای اتصال به اینترنت دارین. ۴- کلا حال نمی کنین یا امکانش واستون نیست که کامپیوترتون ۲۴ساعت روشن باشه تا در صورت در دسترس بودن seederها شاید فایلتون دانلود شه! خوب، راه حل چیه؟ بعضی

رؤیای من

اینو قبلا تو یاهو گذاشته بودم. چون دوستش دارم، دوباره این جا هم پست می کنم.   بار دیگر رؤیاهایم را مرور می کنم... و زیباترین تصویری که میتوان تصور کرد... دشتی سرسبز، مملو از گلهای رنگارنگ. و نسیم ملایمی که در میان دشت می رقصد و گیاهان نیز با نظمی بی نظیر حرکات او را تکرار می کنند. گویی دریایی است که انعکاس طلوع خورشید در امواج آن زیباترین مناظر را پدید می آورد. زیباترین طلوعی که تا به حال دیده ام... تنهای تنها در آغوش طبیعت زیبا ایستاده ام. امّا نه... تنها نیستم... وجودش را بیش از پیش احساس می کنم. گویی از هر وقت به او نزدیکتر شده ام. شروع به دویدن می کنم. به طرف خورشید... می دوم... سریعتر می دوم... احساس سبکی می کنم. همچون کودکان دستهایم را مانند دو بال باز می کنم و همچنان می دوم. حس غریبی دارم... حسی که فقط در خواب تجربه کرده بودم. ولی این بار خواب نیست... بالهای سپیدی را که در مدتی کوتاه به وجود آمده بودند حس می کنم. توقف نمی کنم. همچنان می دوم. بالهایم را می گشایم. عبور نسیم از روی آنها را حس می کنم. سبکتر شده ام. دیگر زمین را زیر پاهایم احساس نمی کنم. تا می توا

اولین پرش برای شروع یک پرواز...

ساعت ۲۴:۱۵ تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳ تو خوابگاه دانشگاه بیرجند، نوشتن اولین پست تو اولین وبلاگم رو دارم شروع می کنم.  نمی خوام واسه کسی بنویسم. فقط واسه دل خودم. واسه همین شاید نوشته هام هیچ قاعده ای نداشته باشن. آزاد از همه جا، همه چیز و همه کس... اسمشو گذاشتم پرواز به بی نهایت. چیزی که همیشه آرزوشو دارم. تو دنیای آدما دنبال چیزایی بودم که هیچ وقت پیداشون نکردم. هر چی می گذره بیشتر از این جا بیزار می شم. حتی از خودم! چیزایی که دوست داشتمو تو خودمم پیدا نکردم! به این جا که میرسه، فقط یه راه می مونه. پرواز رو به بالا. تا بی نهایت... شاید این وبلاگ کمکی باشه واسه آروم شدنم...